بنام خدای مهربان ....
اول)
بعد از مدت ها، با این همه حرف نگفته و این همه سوژه و الخ، در سر نزدن و ننوشتن و به روز نکردن وبلاگ، حکماً دردی بوده و علتی !
"درد"، حتماً که مفهوم اندوهناک و جانکاهی ندارد؛ خیلی از دردها هم، دردش شیرین هست ... توضیحش ملغمه ای می شود از حرف های پشت کامیونی و شبکه چهاری !
از "درد" بگذریم ... توضیحِ درد و بی دردی و درد شیرین و الخ ! خودش معادله چندمجهولی می شود که همیشه میزاشتم آخر سوالا حل کنم و معمولاً هم نمی تونستم حل کنم !
"علت"، ولی همیشه موضوعِ دوست داشتنی بوده ! خیلی خوب میشه با علت، خـــوب تا کرد ! توجیه کرد ! استدلال کرد، مغلطه کرد، مناظره کرد و .... ؛ همگی مقبول و غیرمقبول، درست و غلط، ردخور ندارند !
سرمان شلوغ شده ! اول زندگی متأهلی و دردسرهای زندگی جدید ! و البته مسایل مالی و اقتصادی و سررسید چک و قسط و الخ، بی حالی و بی رغبتی به هرچی فضای مجازی، بی وقتی (یا قدیما که می گفتیم کمبود وقت ! و الانا که فقط آخر شب نت میایم، میشه همون بی وقتی ! ) و بی حوصلگی ! و همین جور قس علی هذا !
هر کدومشون میتونن دلیلی باشن، توجیهی، استدلالی و غیره !
هرچه باشند، "علت"ی هستند که میشه صرفاً آنها را گفت و شنید؛ به "درد" دیگری نمی خورن ! حتی دردهای شیرین که از آنها گذشتیم !
تو این مدت، کلی اتفاق های ریز و درشتی افتاده ! کلی کارهای خوب و بد ! (به معنای واقعی کلمه) ، کلی حرف های درست و غلط، کلی نظر مقبول و غیرمقبول و ... ؛ هرکدوم میتونستن اینجا باشند و یا نباشند ! فرقی به حال من و شما نمی کرد ! تنها موهبتش بهانه ای برای بودن بود و لاغیر .
دوم)
پــــــــــــــاییــــز برگ ریزان ...
پاییز فصل دوست داشتنی ِ من، امسال پاییز همیشگی م نبود .... خسته ام کرد.
برگ ریزان پاییزی، فقط برای ریختن برگ هایش نبود، ریزش روزمرگی ها، ریزش خستگی ها و ریزش حالِ بد !
بجاش، کلی دلـــتنگی میاورد که درست مث درد، شیرین و غیر شیرین، سخت و دوست داشتنی، خواستنی و نخواستنی داره ! این دلــــتنگی رو من میخواستم .... پاییز امسالم برایم نیاورد .... چه تلخ !
سوم)
گذران روزها و تغییر انسان ها در تغییر مکان و زمان و شرایط زندگی، عجیب مث چهار فصل می ماند. بهارِ باز شدن گل ها، تابستان داغ، پاییز برگ ریزان و خزان ! که همین خزان ش برای وصفش کافی ســــت ...
تنها فرقش با زندگی انسان اینه که نظم زندگی و مدت هر فصلش، خیلی روی تقویم و ... نیست.
بعضی وقتا هم، خزانش (شاید به نظر خیلیا داغی تابستانش ! ) نَفَس رو می گیره ! لامصب بد طووووول میکشه !
هربار نفس زندگی می ایسته، باید بگیم یک دو سه ... زندگــــــــــــــی ! شاید همین تنفس مصنوعی، راه بندازه این به گل نشسته را.
شاید هم که با جنازه ای ور می وریم ! و الکی خوشیم !
هرچی باشه، الکی خوش بودن رو هم ترجیح میدم !
**************************
پانوشت ۱ : تصویر برای دل خوشی !
پانوشت ۲ : تشکر از همه دوستان بابت احوال پرسی هاشون !
پانوشت ۳ : این درهمی و برهمی ! نوشته رو به برگ نریزان حالمان ببخشید .
- ۱۲ نظر
- ۰۷ آذر ۹۳ ، ۱۶:۳۸
- ۱۶۵۶ نمایش